شب بود و عشق نظری بر ما کرد

در دل خامش ما شمعی بر پا کرد

روشنی دل من از بر اوست

او که در لحظه ی افتادن مرا برجا کرد

عاشقان،عشق مگر چیست؟

بنگرید بر من رخساره سیه

در بر اعیان پرو بال سفید

جز من هیچکس عاشق نیست!

دل اگر با تو بود،

مخزن اسرار پر از رنج نبود.

بی شک شاد می بود،

اگر خانه ی غمگین پر از درد نبود.

منتظر چشم بر در دوختم

در غیابش چو پروانه سوختم

آمد و رفت،مرا هیچ نگفت!

من ز این بازی چیزها آموختم