...ای کاش عاشق نمی شدم...

...............................تقدیم به بهترینم..............................

...ای کاش عاشق نمی شدم...

...............................تقدیم به بهترینم..............................

شبی با شبنم

شبی با شبنم

 

خدایا گفته بودم همه ی امیدم رو به تو بستم

قسمی جز قسم مرگ در رسیدنش نبستم

 

ناز نگاهش رو خریدم به هیچکس نمی دم

گفته بودم عاشقتم ، دلتو پس نمی دم

 

سر هر دوراهی ، راه عشق رو پیمودم

می دونی هر چی سختی بود از تو آموختم

 

شرم هر گلی در شکفتن شکوفه اش هست

می دونی که اول عاشقی همون رسیدن به آخرش هست

 

امید هر سبزه ای در زمستان رسیدن به بهارش هست

دلی که پیش تو دارم رسیدن به تو آرزویش هست

 

چشمان منتظر من وصالش نگاه یارش هست

بیم فراغش ، خیال یارش ، در شبی با شبنم در آغوشش هست

 

صدای امواجش چون موجی از دریا در دلم فروزان است

یادی که از تو دارم حتی از آب سردم سوزان است

 

یادته رضا رو از عشق ، عاطفه کردی

دل من همرنگ دل تو بوده ، شوقشو طریفه کردی

 

به تو گفتم در نیازم همه بازم نگاهم رو به چشمات

شب رو همیشه باختم به موسیقی زیر لبهات

 

تنهایی برای من شده فقط سرگرمی روزانه

باید بیای ببینی ، بیابان دلم پر از بارانه

 

از عشق تو نوشتم بر برگ گل انداختم

جز شبنم چشمام چیزی رو واسه دلم نباختم

 

شده عشقت همیشه آرزوی محالم

دلتنگم ، در تماشا به بیابان نگاهت بی حالم

 

بیاد تو هر شب نگاه دیرینم سر از هر کجا می میرم

بر نگاه تو میشینم و چشمانم رو از شوق تو می شورم

 

آخرش نمی دونم چطور بگم که فقط به تو می اندیشم

تنها نیستم و فقط در آرزوی وصال دل خویشم

 

من گله ای ندارم

 

بار خدایا 

من هرگز نمی توانم از دل غریبانه ام  در حسرت رسیدنش گله ای از تو کنم

بار الهی من از برای رسیدن محصولات آرزوهایم نیازمند توام

نیازمند تو ام که بارانت زمین آرزوهایم رو سیراب کند 

اما از سر شوقم  بیش از هر عاشقی عاشق شدم

سیرم

 لیکن جوانه های زمینم در رسیدن به آرزوهایشان در حسرت مانده اند  

باران تموم شده ،  زمین خیسم پر امید است

 اما در امتحانم ابر سیاهی می خواهت مرا زمستانی کند

برف رو بر سر آرزوهایم می نشاند

جوانه هایم از رسیدن سرخ شدند

ولی من گله ای ندارم

دلم از سردی نگاهت منجمد شده است

 یخ گونه هایم واژه ی آب شدن رو نمی شناسد ولی من باز گله ای ندارم

چون در انتظار نگاه گرم آفتابتم

که یخ گونه هایم رو آب کند

خدایا من به تو محتاجم گرچه از نیازم واسه توصیفت واژه ای ندارم

ولی باز در رقص کلماتم از تو می بالم

گونه هایم رو باز آب کردی ولی چه فایده

دیگه شبنمم منو آروم نمی کنه

حتی الاغ  بی گناهم  منو بارم نمی کنه

آنقدر تنهام که حتی خورشیدم نگاهم نمی کنه

شبی در انتظارش از فراغی از فراغش

حتی مهتابم خسته شده

دیگه اونم صدام نمی کنه

خدایا

گناهم چی بوده که منو گم کردی در

میان فاصله ای از فاصله ها

مگر جز عشق چیزی خوندم در

میان عاطفه ای از عاطفه ها

مگه من عاشق نبودم

مگه من واسه هوس های دل عایق نبودم

پیش از این ندارم انتظار از وصالش

دیگه دیوونه شدم

طاقت نداره دیگه دلم از نگاهش

اگه نمی خوای بهش برسم

پس چرا دلمو کردی عاشقش

مگه ما چی کم گذاشتیم از مرام و معرفت

عاشق رو راست بودم

نه چهره ای از یه شخصیت

ولی باز گله ای ندارم

 ولی این رسم عاشقی نیست که

منه تنها و تکیده در این رویا بشم عاشقش

برم به دنبال راهی برای دیدارش

راهی بی انتها که نداره آخرش راهی به چشمایش

دلی که شده عاشق نداره انتظاری جز وصالش

می مونه تا ابد به انتظارش

 

 

 

ساده ی یک خیال

بار خدایا ساده ی یک خیالم که منو اسیر کرده

همه نیازم رو به نگاهش فقیر کرده

سر یک وصال و پاره ی یک سکوت

منو از برای شوقش دلیر کرده

رمز عاشقی رو در سادگی یک نگاه معنا کرده

مشتی سنگ را در بیابان دلم حریر کرده

دلی که پیش تو دارم شبا به جای ابر کوچه ها رو تر کرده

ساده نبودم که تو رو برای امیدم تصویر کردم

دلمو در عوض چشماش تقدیم کردم و

نوری نبود وقتی که هدیه کردم

سر هر آرزویی جز تو نیافتم قدرتی

همه ی امیدمو به تو تکیه کردم

غم منو دریافتی وقتی که مهمانی خورشید رو در شبم یافتی

نیمه شب دلمو با سجاده ای در مهمانی خود یافتی

آری

بی تو ندارم هم کسی در بی کسی

هم دمی هم نیست چون تو در بی کسی

پس منتظرت خواهم ماند تا برسه ندایت به منه تکیده در بی کسی

 

ساده ی یک خیال

انتظار وصال

عاشقی چون دلی است پر از خرمن خشکیده از بی خیالی

که با یک نگاه ارغوانی آتش می گیرد 

و چاره ی خود را در وصال یک قطره باران از

نگاه خیال در سرای آرزو می یابد

خیالی از تبسم یک سکوت

از پریشانی فکر در اندیشه ی بود یا نبود

تفسیر من از نگاهت جز یک کلمه نیست

و واژه ای هم نمی یابم که در آن یک کلمه جای دهم

عاطفه ات با احساسم یکسان گشته

صدایت بر بیشه ی دلم چمن زده

و نگاهت چون گلی بر قلبم آویشن خورده و عاشقم کرده

فاصله ها میان من و تو پر از فراز و نشیب است

و من این فاصله ها رو از آوای نگاهت چون چشم بسته می پیمایم

تا در دلت جای بگیرم

درهای بسته

سکوت خسته

فریاد غمگین

بیشمار رویا از خیالات رنگین . . .

آیه ی انتظار در فراغ یار است

و شوق وصال چون تولد یا غروب خورشید است که

یک لحظه را در میان هزاران فاصله قرار داده

و عاشقی چون شیفته ی عشق خود است

انتظار سخت را به پای یک لحظه وصال شیرین می پیماید

تلخی عشق این است که آخر این وصال شیرین

چون اول غروب ، غمگین نباشد

رد پای خیال

در دلم جز عشق تو رد پای دیگری نیست

در تمام وجودم جز ندای تو صدای دیگری نیست

تنهام و در فراغم جز رویای تو خیال دیگری نیست

همه ی آرزویم تو هستی و جز وصالت محال دیگری نیست

باغ دلم پر از نگاه ارغوان توست

بی نگاه تو ، بهارم جز زمستان چیز دیگری نیست

منم که در بیشه ی نگاهت چمن زدم

برای من تنها و تکیده جز عشق تو قرار دیگری نیست

تمام زندگیم با عکسی از سپیدی قاب خورده

در قاب قلبم جز نگاه تو عکس دیگری نیست

دنبال یک سراب حتی از بیابان نگاهت بودم

دیدم جز دریای عشق در نگاهت چیز دیگری نیست

در پیاله ی یک نگاه از دریای نگاهت بودم

دیدم جز نگاه تو در دلم نور دیگری نیست

برای رضای عاشق هرگز از غروب حرفی نیست

برای زندگی ، جز آسمان عاطفه طلوع دیگری نیست

 

affection

دیگه بسه...

 

گفتم ازعشق دلم سخت گریست

گفتم از عشق قلم خون بچکید

گفتم از عشق زمان فارق شد

گفتم از عشق جنون کامل شد

اما نه دیگه بسه....

اما نه دیگه بسه... بسه هر چی که کشیدم

حیفه آدم دل ببازه حیف آدم خون بباره

حیفه این دل بشه عاشق طفلکی چرا فناشه

دیگه بسه هر چی سوختم دیگه بسه هر چی ساختم

من میگم.....

وقتی آسمون می باره... دل من چرا نباره

وقتی دنیا پره سنگه .... دل من چرا نباشه

دنیای من شده سنگی .. چون می خوام بشم یه یاغی

بسه هر چی گفتم از عشق .. بسه هر چی باختم از عشق

من دیگه دلم شکاره... ای خدا بذار بتازه

فکر نکن که دل ندارم ..فکر نکن فراره کارم

من دیگه تموم کارم ...چون دیگه قلبی ندارم

جاش فقط یه قلوه سنگه .. دست بزن ببین چه سرده

خنده داره خوب میدونم... اما هستم این منم من

یه کسی که زجه می زد .. داد میزد ببین که هستم

اما نه دیگه تموم شد .. من دیگه راهمو رفتم

همه پل هارو شکستم... هستم اما مست مستم

مست یک جنون آنی ... مست یک خیال فانی

اما هستم آره هستم این منم من یه رمیده .....

اما خستم... خیلی خستم ای خدا برس به دادم

اما با دل رمیده اما با تن تکیده با تمام خستگی هام

من هنوز عاشقت هستم چون هنوزم مست مستم

من هنوز عاشقت هستم..

عشق ...

جایی خواندم

جهان قران مصور است و آیه های در آن

به جای آنکه بنشینند ایستاده اند

درخت یک مفهوم است .. دریا مفهومی دیگر

جنگل و ابر و باد و خاک مکمل آن

و من میگویم : بیایید با چشمانی عاشق جهان را تلاوت کنیم

با صوتی دلنشین از سمفونی عشق همراه با واژه گانی از جنس بلور

و عطشی سیری ناپذیر و لذتی به وسعت همین گیتی

می نویسم تا بدانی که من نمی نشینم ..

می ایستم وعشق را بر بوم دلم نقش میزنم که چه زیباست این پیکره آذین یافته از خون

سینه ام را می شکافم وبا تمام وجودم فریاد میزنم ..آی مردم عشق یعنی این

تمام وجودم ارزانی عشق و جانم فدای یار

میماند تنها یک کلام آن اینکه......

اگر بدانم روزی روزگاری این نقاشی رنگ باخته

به همان خدایی که میپرستی و میپرستم

چشمانم را برای همیشه خواهم بست تا نبینم آنچه را که نباید دیدو.....

میپرد مرغ نگاهم تا دور

وای باران....

پر مرغان نگاهم را شست

که بگویم هستم عاشق و دیوانه .همین

لحظه ی آخر